از همان روزگار که
شاهنامهسروده شد و به دست مردم و مردم چهرگان رسید، تاریخ و تاریخ سازان با آن از در ناسازگاری درآمدند.
خداوندان زر و زور به چشم خویش میدیدند مردی پدید آمده است که به هیچ چیز جز سربلندی و بزرگی سرزمینش نمیاندیشد و منش بلندش مجال بنده وار زیستن را از او گرفته است، مردی را میدیدند که نمیخواهد و نمیتواند عنصری، فرخی و معزی باشد و از خوش آمد گویی شهریاران و شمشیر بندان ستمگر تاریخ زبان بسته است و استواری برز و بالایش در برابر هیچ کس خم نمیگیرد.گویندگان مزدور آن روزگار، آن همه بزرگی و مردانگی را بر نمیتافتند و بلندای قامت سخن فردوسی، دستار از سر اندیشهی کوتاه بین آنها میافکند و چشم دیدن او را نداشتند.
داستان فردوسی با محمود غزنوی، حتی اگر دروغ، حقیقت گویایی از راستی و درستی ایمانی است که فردوسی برای زنده کردن فرهنگ ایران داشته است.
بی گمان آتشی که در دل و جان محمود غزنوی افتاده است از رستم شاهنامه نیست آنچه را بر محمود غزنوی بیداد گر آشفته کرده است ترس از اندیشهی روشن آفریدگار رستم است که میتواند رستم پروری را در دل و جان مردم زنده کند و رستمان دیگری را بیافریند که ضحاکان و کاووسان محمود نام را برای همیشه بر جاه و جانشان بلرزانند.
آیا خروش ناگهانی فردوسی در آغاز پادشاهی ضحاک برخاسته از زخمهای کهنهای نیست که قرنها جانِ اندیشهی فردوسی و مردم ما را خسته و گداخته کرده است و جوشش خونی نیست که از چیرگی بیگانگان، ترک و تازی، از دل او بیرون زده است و فریاد میکند:
نهان گشت کردار فرزانگان پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادوی ارجمند نهان راستی، آشکارا گرند
(شاهنامه، مسکو، ج1/51)
آزارها و کوچک شماریها و تحقیرهای ناروایی که از سوی خلیفکان اموی و عباسی بر مردم ما روا میشد از یک سو و ستمهایی که از این ترک نژادان بر آزادگان میرفت از سوی دیگر، دردانهای را چون فردوسی پروراند و اگر این ناکسان تاریخ؛ که دردی جز جهانداری و جهانخواری نداشتند، توانستند با دست یازیدن به هر کاری دو قرن فریاد و خروش ما را، با توطئهی سکوت، تاریک نشان دهند اما نتوانستند آتش اندیشهی پیر طوس را خاموش کنند و به تعبیری دیگر نهضتهای فرهنگی و اجتماعی به جنبشهای ذهنی و اندیشه گی گرایید.
همراهی و همگامیبا پهلوانانی چون رستم و زال و سیمرغ و سیاوش و دلاورانی دیگر از شاهنامه همانند کاوه و گودرز و بیژن و گیو فروتر و بیشتر از همه شغاد و گروی زره با منشها و کنشهای گوناگون، یک زندگی است. زندگی در
شاهنامهبا گیومرث آغاز میشود و با خویشتن بینی جمشید و خون ریزیهای ضحاک و سرکشیهای کاوه و سبکساریهای کاووس دنبال میشود و با عشق و عاشقی زال و رودابه و یاری سیمرغ جان میگیرد. پیدایش فریدون فرشته خو و سیاوش و ایرج پاک دل و رنگ و نیرنگ سودابه و برادران ایرج، بخش دیگری از زندگی ما و فردوسی است.
ضحاک، رمز بیداد گری است و برای بودن خود، « الواح سحر را به خون چه سبز خطانی که سرخ رو نمیکند.
1
» و زندگی سیاووش نمادی میشود از روند حرکت آدم برای رسیدن به انسان آرمانی. در
شاهنامههمه چیز هست: عشق، جنگ و خون ریزی. و آدمها با همهی آرزوها و خواستههایشان ظاهر میشوند، جوانیهای بیژن و خود خواهیهای گشتاسپ و خون دل خوردنهای گودرز، پارهای از زندگی ماست و آدم بر پایهی غریزهها و اندیشههایش همگی آنها را میتواند بپذیرد و توجیه کند اما در
شاهنامهچند خون است که نمیخوابد یکی خون جاودان جوش سیاووش است و دیگر خون سهراب، که برای همیشه دامن رستم را گرفته است و این هم بهره دیگر از زندگی ماست.
شاهنامهدر دو بخش اساطیری و پهلوانی به انجام نمیرسد. پهلوانهای
شاهنامهدر حوزهی تاریخی، اندیشهها و کردارهای آن دو بخش دیگر را عینیت میبخشد و جنگها و کشتنها و ستیزهها و خود خواهیها پارهای از زندگی پدران ما میشود، پسر پدر را میکشد و پهلوانان تاریخی نیز زندگی خویش را در مرگ دیگران میبینند و این نیز گوشهای دیگر از تاریکیهای زندگی ماست.
اگر ما
شاهنامهرا دوست داریم و میخوانیم و بارها زیر و رو میکنیم تنها برای ارزش ادبی یا تاریخی آن نیست،
شاهنامهگزارش زندگی ماست و ما با خواندن و دیدن آن زندگی خویش را مرور میکنیم، گاه دریغ میخوریم و گاه تند و خشمگین میشویم، زمانی آرام میگیریم و گاه فریاد بر میآوریم. شاهنامه برای ما یک کتاب روز است و نه یک اثر ادبی قرن چهارم، همخوانی و همسانی ساختار فرهنگی و اجتماعی
شاهنامهبا ساختار جامعه ی ما رمز دیرپایی و ماندگاری فریاد همیشه بر افروختهی فردوسی است و چه بسیار مردم آگاه که با خواندن
شاهنامهدر جست و جوی پاسخی برای نیازهای ذهنی و اندیشه گی خویشند،
شاهنامه از همان آغاز، خوانندگان و شنوندگان بسیار داشته و دارد، بافت اجتماعی و ساخت فرهنگی
شاهنامهآنچنان بر جان و دل ما افتاده است که هر یک از مردم ما میتواند خود را پهلوانی از یک سوارگان گمنام آن بداند.
شاهنامهتنها تاریخ ما نیست و آن کسان که آگاهانه تاریخش میخوانند و در تنگنای دیوارهی تاریخ زندانیش میکنند سودای خاموشی فریادها را در سر میپزند.
شاهنامهبا همه ی ارزش ادبی و اجتماعی و فرهنگی و تاریخیای که دارد و با همهی پیوندهای معنوی و اندیشه گیای که ما با آن داریم در سیاهیهای ابر سردگون و درشت بی مهری و ناخواهانی و ندانم کاریهای فرهنگی زندانی شده است و همچون بیشتر پژوهشهای ادبی در بند سستی و کم کاری افتاده است تا بدان اندازه که تا کنون یک بار هم در ایران نتوانسته ایم این متن را به صورت علمیو انتقادی و به گونهای شایسته به چاپ برسانیم.
از
شاهنامه، چاپهای گوناگونی آماده شده است که هر کدام به آسانی میتوانند خوانندگان عادی را بی نیاز کنند. برای این دسته از خوانندگان، هیچ یک از این چاپها از نگاه متن شناسی بر طبعهای دیگر برتری ویژهای نمیتواند داشته باشد، خطی خوش یا قلمیشیرین و احتمالاً شماری تصویرهای زیبا و خوشایند، از هر نگار گری که باشد، نهایت پسند این مردم است. این خواننده هنگام خواندن
شاهنامه، بیت فردوسی را آنچنان که میخواهد میخواند و معنی میکند و گاه به گمان خویش آنچه را که فردوسی نفهمیده است درست میکند و واژه را به همان گونه که میخواهد در میآورد و به شمار بیتها کاری ندارد، چه پنجاه هزار بیت باشد و چه هفتاد و پنج هزار بیت. آنچه به او لذّت میدهد و او را راضی میکند، شیرین کاریهای پهلوانان است، نه به معنی دقیق بیت کاری دارد و نه به خط طولی داستان، نه از ضبط نادرست یک واژه رنج میبرد و نه نسخههای خطی
شاهنامهرا میشناسد.
برای این دسته از خوانندگان،
شاهنامههایبازاری فراوان به طبع رسیده است و باز هم خواهد رسید. میمانند شماری از پژوهشگران و شیفتگان آگاه، که اگر با خوشبینی نگاه کنیم افزون تر از چندین و چند صد نخواهند شد. این خوانندگان بر خلاف گروه نخست، بسیار پر توقعند و دلشان میخواهد، پس از هزار سال،
شاهنامهای که میخوانند اگر نه گفتهی دقیق و واژه به واژهی فردوسی است، دست کم به سروده و نوشتهی آن بزرگ نزدیک باشد و این خواسته تا کنون چنان که شاید و باید به انجام نرسیده است.
شاهنامهای که به دست دانشمندان شوروی(در نه مجلد) فراهم شده است میتواند بهترین چاپ علمیاین اثر شناخته شود. این طبع بر پایهی پنج دستنوشت قدیم، با در نظر داشتن ترجمه ی عربی قدیم
شاهنامه آماده شده ا ست.
2
با شناخته شدن چند نسخهی قدیم دیگر و با توجه به کمیها و کاستیهایی که در چاپ شوروی دیده میشد، نیاز به چاپ دیگری از
شاهنامهاحساس میشد. از این روی بنیاد
شاهنامه یفردوسی در سال 1350 به سرپرستی زنده یاد استاد مجتبی مینوی این کار را بر عهده گرفت، با این امید که بتواند متنی تمام و درست از سروده ی فردوسی را به دست دهد، اما نشد و پایان زندگی استاد مینوی(سال 1355) پایان زندگی علمیبنیاد
شاهنامهشد.
اکنون پس از گذشت سالها، چاپ تازهای از شاهنامه را در دست داریم که آقای دکتر جلال خالقی مطلق، استاد دانشگاههامبورگ آلمان، آن را فراهم کرده است، او نخستین ایرانیای است که توانسته است به تنهایی بر پایهی پانزده دستنوشت از شاهنامه، چاپ تازهای از این متن را آغاز کند که اینک نخستین دفتر آن را میبینیم، همت او بلند تر و کوشش او پربار و پایدار باد.
نگاهی به شاهنامه
دکتر خالقی مطلق برای آماده سازی متن شاهنامه، از میان چهل و پنج دستنوشت
شاهنامهپانزده نسخه را برداشته است. از دوازده دستنوشت به عنوان نسخهی اصلی و از نسخهی آن در مقام فرعی سود میبرد، جدا از آنکه از ترجمهی کهن
شاهنامهبه عربی نیز بهره میگیرد. ویرایشگر
شاهنامه، دستنوشت کتابخانهی ملّی فلورانس(نوشته 614 ق) را به عنوان نسخهی اساس بر گزیده است، این دستنوشت کامل نیست و نزدیک 22000بیت از
شاهنامهرا در بر دارد که حدوداً دو پنجم شمارهی بیتها در نسخههای معتبر است. پانزدهمین نسخهای که در ویرایش این
شاهنامهاز آن بهره برده اند، در تاریخ 903ق نوشته شده است، فاصله ی میان روزگار تألیف
شاهنامهبا نخستین دستنوشت شناختهی جهان حدود دو قرن و با آخرین نسخهی گزیدهی فرعی ویرایشگر نزدیک پانصد سال است، دربارهی این فاصلهی زمانی در جای خود سخن خواهیم گفت.
ویرایشگر با معیارهایی که برای خود داشته است نسخهی فلورانس را معتبرترین و بهترین نسخههای موجود پنداشته است. سخن دربارهی درستی و نادرستی این گزینش و داوری بسیار است و من بر پایهی روش علمیو گونه شناسی زبان فارسی، برخی از نسخهها، از جمله دستنوشت فلورانس را ، بررسی و ارزیابی کرده ام که جای آن در این گفتار نیست. متن این
شاهنامهدر لندن حروفچینی شده و در نیویورک نشر گردیده است و شمار اندکی از آن به ایران رسیده است.
روش ویرایشگر در تصحیح شاهنامه
ویرایشگر متن دربارهی شیوهی کار خود چنین نوشته است:
1- هر کجا ضبط دیگر(ظاهراً منظور نسخههای دیگر است جز نسخهی اساس) هماهنگ با دگرگونیهای زبان و ادب فارسی و سازوار با کهنه گی و اعتبار دستنویسها، کهن تر و دشوار تر و ضبط دستتنویس اساس نوتر و ساده تر شناخته گردد، ما بپیروی از مهمترین اصل تصحیح انتقادی که میگوید: ضبط دشوار تر برتر است، ضبط دستنویس اساس را به زیر خط و ضبط دیگر را در متن میآوریم(پیشگفتار، بیست و سه) (ایران نام، سال چهارم، شمارهی 3، ص 282)
میافزایم:به گمان من در همین نوشتهی چند خطی آقای خالقی سخن بسیار است و میتوان از ایشان پرسید:
1- آیا ایشان نوشته و کتابی را میشناسند که در بارهی دگرگونی زبان و ادب فارسی باشد؟
2- معیار و سنجهی ایشان برای شناخت واژههای کهن تر و دشوار تر چیست؟
3- و آیا ایشان براستی گمان میکنند که با همهی دگرگونیها در حوزهی گسترده و ناشناختهی زبان و ادب فارسی آشنایی دارند؟ این ادعای کوچکی نیست. و بسیاری پرسشهای دیگر. سخن دربارهی این نکتهها را به بخش پایانی این یادداشت با عنوان:« ویرایشگر شاهنامه چه ویژگیهایی باید داشته باشد» واگذار میکنیم. و اما دربارهی « پیروی از مهمترین اصل تصحیح انتقادی که میگوید ضبط دشوار تر برتر است.»
باید بگویم که آقای خالقی این اصل را در همه جای این متن، چنانکه باید، نگه نداشته و به این نوشتهی خود عمل نکرده است همچنان که نتوانسته است همه جا واژههای بی نقطه را به همان صورت که در نسخهها بوده است، نگهدارد و این نیز خود خلاف نوشتهی ویرایشگر است.( پیشگفتار، بیست و نه)
چند نمونه از این دست کاربردها را میبینیم:
ضحاک از پیدا شدن فریدون نگران است و به در گاهیان خود میگوید:
بباید بدین بود همداستان که من
ناشکیبمبدین داستان
(مسکو، ج1/ 62، خالقی/ 67)
دستنوشتههای
شاهنامهدر ضبط بخش نخست مصراع دوم یکسان نیست: « که من
دل ببستم...» « که من
ناشنودم... » « که بس
ناشکیبم» « که من
دانشی ام»و در نسخه ی(ل) آمده است « که فردا ئشیم...(حرف نخست از کلمهی اخیر نقطه ندارد )»
آقای دکتر خالقی بی آنکه تأملی در نقطه گذاری نسخهی لندن داشته باشد آن را به صورت «
که فردا نشینم...»خوانده است و آسان ترین ضبط را از نظر معنایی و ساختی در متن آورده است نه به نقطه گذاری توجهی کرده است و نه به ضبط دشوار تر.
بیت دیگر:
بسان پزشکی پس ابلیس
تفت
به فرزانگی نزد ضحاک
رفت
(مسکو، ج1/48، خالقی2/ 50)
میافزایم: در چند دستنوشت از
شاهنامهبه جای
تفتدر مصراع نخست،
کفتآمده است آیا
کفتدر این بین نمیتواند کاربرد دشوارتری از
تفتباشد؟ و اگر چنین است پس چرا ویرایشگر
کفترا در حاشیه آورده است؟
بیت دیگر:
سر سرکشان اندر آمد به خواب ز
تاسیدنباد پایان بر آب
(مسکو، ج1/67، خالقی/ 74)
نوشته اند::« اگر این بیت الحاقی نباشد باری
بازیدنو نسخه بدلهای آن:
تازیدنو
ناهیدن، همه نادرست و به گمان من «گشته ی»
تاسیدناست به معنی نفس زدن پیاپی آدمیو جانور از گرما یا تلاش یا تشنگی...»
(ناموارهی دکتر افشار، ج3/ ص 1822)
میافزایم:اگر ضبط دشوارتر برتر است، چرا ویرایشگر
شاهنامهواژه ی
ناهیدنرا در متن نگذاشته است؟
و چگونه است که
تاسیدنیعنی
نفس زدنباد پایان بر آب، سرکشان را به خواب میبرد؟ آیا به خواب میبرد یا از خواب میپراند؟
بیت دیگر:
نشست آنگهی سام با رود و جام همیداد چیز و همیراند کام
(مسکو، ج 1 ، ص 152، خالقی ص 178)
میافزایم:با اینکه در نسخهی فلورانس- دستنوشت اساس- بخش پایانی مصرع نخست چنین بوده است:
با ژیر و کام ،اما ویرایشگر
شاهنامهبه ضبط نسخهی اساس، با همهی دشواریش، توجهی نکرده است و آنرا در حاشیه آورده است؟
به گمان من این واژه میتواند کاربردی از «
ریژ و کام»باشد به معنی خواسته و آرزو و مراد:
دیدی تو
ریژو کامبدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی بفر و زیب
(
محیط زندگی رودکی،نفیسی/493)
2- مصحح نوشته است: ما در تصحیح
شاهنامهاز یکسو دستنویس فلورانس 614 را که فعلاً کهنترین و معتبر ترین دستنویس ماست، در نیمهی نخست کتاب اساس تصحیح قرار دادیم ولی از سوی دیگر از آن پیروی چشم بسته هم نکردیم(پیشگفتار, بیست و سه)
ویرایشگر، نخستین دلیل را برای تغییر دادن و رها کردن نسخهی اساس چنین توضیح میدهد: «فردوسی همیشه صورت نخستین، یعنی شکل کهنتر و دشوار تر و دورتر به زبان امروز ما را
گفته بود...یعنی مثلاً اگر دستنویس اساس از ده مورد هفت مورد گوسپند نوشته است و دستنویسهای دیگر هرچه جوانتر یا کم اعتبار میگردند بیشتر گوسفند و کمتر گوسپند نوشته( شاید مصحح میخواسته بنویسد که آن سه مورد را هم باید به پیروی از دستنویسهای دیگر، گوسپند نوشت) و حتی اگر موردی پیش آید که همهی دستنویسها گوسفند داشته باشند، آنرا هم
باید بهگوسپند تصحیح قیاسی کرد( پیشگفتار، بیست و چهار).
3- مصحح
شاهنامهمینویسد: همچنین پیش میآید که از یک واژه که صورت کهن تر آن در دستنویس اساس و دستنویسهای دیگر بسیار به کار رفته است، برای نمونه هم در دستنویس اساس و هم در دستنویسهای کهن و معتبر دیگر، صورتهای کاول و زابل بسیار به کار رفته است، با اینحال مواردی هم است که همهی دستنویسهای نوتر کابل و زابل را دارند، ما در این گونه موارد همه جا صورت نو تر را به صورت کهن تر تصحیح قیاسی میکنیم(پیشگفتار، بیست و هفت).
میافزایم:ویرایشگر محترم، زبان فارسی فردوسی را زبانی میداند ساخت گرفته و یکدست که در آن باید« همیشه صورت نخستین یعنی شکل کهن تر و دشوارتر و دور تر به زبان امروز ما» به کار رفته بوده باشد. به گمان من دست بردن مصحح در متن
شاهنامهو تصحیحهای قیاسی ایشان به هیچ روی پایگاه علمیو تحقیقی ندارد و به دلایلی که آورده میشود در خور توجیه نیست:
1- ناهمخوانیهای واژهای و دگرگونیهای آوایی در همهی متنهای فارسی قرن چهارم و حتی قرن پنجم و ششم کم و بیش دیده میشود.
2- آگاهی ما از گونهی زبانی فردوسی آن اندازه نیست که رخصت این گونه داوری و تصحیح را به ما بدهد.
3- گزارشگران
شاهنامهیا
شاهنامههایمنثور از حوزههای زبانی گوناگون بوده اند. از این روی ناهمخوانیهای واژهای میتواند یه گونههای زبانی این راویان هم پیوند داشته باشد جدا از آنکه هنوز زبان فارسی در روزگار ساخت گیری و روند حرکت به سوی یک زبان معیار است و سخن از دستنوشتها و چگونگی آنها را به جایی دیگر واگذاریم:
زهر کشوری موبدی سالخورد بیاورد کین نامه را گرد کرد
(
شاهنامه، خالقی/12)
4- از شیوهی بهره وری فردوسی از منابع پهلوی و فارسی آگاهی دقیقی نداریم. و بسیار قرینههای دیگر، که همگی نشان میدهد که مصحح نمیتواند ضبط متن را با تصور به کار گیری واژههای کهن و صورتهای نخستین از سوی فردوسی تغییر دهد و در متن تصرف کند.
در بارهی روش کار ویرایشگر و شمار دیگری از داوریهای او در پیشگفتار،
گفتنیبسیار است و این مقاله آن گنجایی را ندارد که بتوانیم به یک یک آنها بپردازیم. اکنون باید دید که ویرایشگر
شاهنامهتا چه اندازه در کار تصحیح متن موفق بوده است و آیا دست کم بر پایه ی معیارهای خود، چنانکه در پیشگفتار نوشته است، توانسته است
شاهنامهرا آماده کند؟
برای دریافت این نکته دستنوشت فلورانس را (614 ق) با متنهای چاپی این
شاهنامهسنجیدیم و به ناهمخوانیهایی رسیدیم که در سه بخش آنها را نشان میدهیم:
1-
افتادگیها
2-
بدخوانی دستنوشت
3-
تلفظ واژهها
افتادگیها:
بیتهایی که در زیر آورده میشود در دستنوشت اساس
شاهنامهبوده است و ویرایشگر در متن چاپی خود آنها را نیاورده است بی آنکه به بودن یا نبودن آنها در نسخه فلورانس اشارهای شود:
پژوهندهی نامهی باستان
که از پهلوانان زند داستان
(مسکو، ج 1، ص 28، فلورانس، ص 7، جای بیت خالقی ص21 میان 405-404)
بدان تا پرستش بود کارشان
شب روز پیش جهاندارشان
(مسکو، ج1، ص 40، فلورانس، ص 11، جای بیت خالقی،
ص 42 میان 22-21)
بدان بی بها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
(مسکو، ج1، ص64، فلورلنس، ص 20)
ویرایشگر
شاهنامهاین بیت را در حاشیه ص 69 آورده است و نوشته که فقط نسخهی طوپقای سرای استانبول آمده است با اینکه این بیت، هم در نسخهی موزهی بریتانیا(675) هست و هم در چاپ مسکو.
دو جادوش پر خواب و پر آب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی
(مسکو، ج1، 165، فلورانس/61، جای بیت خالقی، ص 193، میان 414-413)
بدخوانیها:
میدانیم که ویرایشگر
شاهنامهدستنوشت فلورانس (614ق) را به جای نسخهی اساس برگزیده است اما با شگفتی باید گفت که ضبط شماری از بیتها با متن دستنوشت نسخهی اساس نمیخواند و این جدا از بیتهایی است که ویرایشگر متن در آن دست برده اند و آنرا به گمان خویش به «گویش فردوسی» نزدیک کرده اند. نمونههایی از بدخوانی نسخهی فلورانس که از نگاه معنی و گاه از نظر ساخت، شعر را ویران کرده است( در این نمونهها
«ف»نشانهی نسخهی فلورانس و
«خ»
شاهنامهخالقی، دفتر یکم است)
الف:
زگفتار
وبیکار یکسو شوی(ف/1)
زگفتار بیکار یکسو شو(خ/3)
همان تا نگردی
بهتن مستمند(ف/3)
همان تا نگردی تنِ مستمند(خ/9)
زگشته
زمانداستان شهان(ف/5)
زگشته
نهانداستان شهان(خ/12)
سرنامه یخسروان باز گوی(ف/5)
هنر نامه یخسروان باز گوی(خ/14)
دو
تاهیشدندی بر تخت اوی(ف/2)
دو تامیشدندی بر تخت اوی(خ/22)
کزانسرفرازی کند آدمی(ف/10)
کنونسرفرازی کند آدمی(خ/37)
کی کوتاه
دستست شاهاز بدی(ف/20)
که کوتاه
شد دست شاهاز بدی (خ/68)
بفرمودشان تا
نوازیدگرم(ف/9)
بفرمود تاشان
نوازندگرم (خ/36)
زخارا
هنرجست یک روزگار(ف/11)
زخارا
گهرجست یک روزگار(خ/43)
زراه بزرگی نه
از رویکین (ف/12)
زراه بزرگی نه
از راهکین(خ/46)
کسی کو هوای فریدون
کنند(ف/20)
کسی کو هوای فریدون
کند(خ/69)
نه زین باره
جوییدکس نام و ننگ (ف/25)
نه زین باره
جویندکس نام و ننگ (خ/83)
اگر داستان را بود
گاه و ماه(ف/28)
اگر داستان را بود
گاه و گاه(!) (خ/94)
رخانشان پر از
ننگو شرم پدر(ف/31)
رخانشان پر از
خوی زشرم پدر(خ/101)
در بهتریباد فرجام اوی(ف/32)
در مهتریباد فرجام اوی(خ/106)
کی فرزند اگر
چهبپیچد ز دین(ف/47)
که فرزند اگر
سربپیچد ز دین(خ/145)
کنون تاجت آوردم
ای شور بخت(ف/49)
کنون تاجت آوردم ای
شوم بخت(خ/ 151)
دلش بود
جویا دلارامرا (ف/52)
دلش بود
جویندهی کام را(خ/164)
بدو گفت
پردختندل سزاست (ف/57)
بدو گفت
پرداختندل سزاست(خ/180)
پر از
رامشو دانش و خواسته(ف/59)
پر
آرایشو دانش و خواسته(خ/184)
به پرگوهران این کی اندر خورد(ف/72)
زپرگوهران این کی اندر خورد(خ/220)
وزآب دو دیده همی
گل سُتُرد(ف/74)
واز آب دو دیده همی
گل سِپُرد(خ/228)
گیاترو خشکش همه بدرود (ف/82)
که باتر و خشکش همه بدرود (خ/248)
که گهبیست و نه باشد و گاه سی (ف/82)
گه اوبیست و نه باشد و گاه سی (خ/250)
از آن شاد شد
بختافراسیاب (ف/94)
از آن شاد شد
سختافراسیاب (خ/294)
زتخم فریدون
کم ازیک دو تن (ف/98)
زتخم فریدون
مگریک دو تن (خ/301)
اگر چند جویی
زمینتنگ نیست (ف/112)
اگر جنگ جویی
ز بُنننگ نیست (خ/355)
ب:
در بخش نخست نمونههایی از ناهمخوانی متن چاپی با نسخه اساس را دیدیم، در اینجا برخی از نادرستیهایی را که در بدخوانی متن از سوی ویرایشگر پیدا شده است، نشان میدهیم:
سپهبد هر آنجا که بُد موبدی سخن داد و بیدار دل بخردی
زکشور به نزدیک خویش آورید بگفت آن
جگر خسته، خوابی که دید
(مسکو، ج1/55، خالقی ص 60)
ویرایشگر محترم،
جگر خستهرا صفت ضحاک دانسته است یعنی ضحاک
جگر خسته، به گمان من اگر
جگر خستهرا صفت خواب بدانیم بهتر است، یعنی خوابی دلخراش و ترس آور و دل آزار.
بیت دیگر:
چنین آمد از داد اختر پدید که این
آب،
روشنبخواهد دوید
(مسکو، ج1 ص218، خاالقی/246)
گمان میرود «
روشن» در این بیت صفت آب است نه قید برای دویدن، اختر شناسان چنان میبینند که زه و زاد و نسل و نژاد زال و رودابه ادامه میباید.
بیت دیگر:
از آن گنبد سیم سر بر زمین فرو هشته بر
گِلکمند کمین
(خالقی ص 195)
یکی آفرین کرد بر سام گرد وز آب دو دیده همی
گِلسپرد
(خالقی/228)
ویرایشگر، واژه ی
گُلرا که از روی مجاز به معنی صورت است
گِل(به کسر اول) خوانده است. چنین به نظر میرسد که ویرایشگر
شاهنامهاز واژهی «گِل» تصور زمین و خاک را دارد، از این روی در بیت نخست اندیشیده است که موی بلند پیچیده اش به زمین افتاده است و در بیت دوم گمان برده است که آن اندازه گریسته است که به هنگام راه رفتن پای در گِل میگذارد، و این چنین نیست. تعبیر گل
ارغوانبرای رخ و چهره در
شاهنامهمکرر است : بنگرید به: ج1 ص 169: ج 3 ص 154-138، ج 4، ص 16
رودکی گفته است:
من و زلفین او نگونساریم او چرا بر
گلاست و من بر خوار
(
محیط زندگی رودکی،ص 501)
سر زلفش به
گلبر سایه گسترد به ناز دل نیازی را بپرورد
(
ویس و رامین،ص 46، بنگرید به: ص 40-48، 102، 131، 135، 271 همان متن)
بد خوانیها و نا درستیها در چاپ آقای دکتر خالقی، همچنان که در چاپ شوروی، کم نیست و بر شمردن و شرح آنها در یک مقاله نمیگنجد. از این روی نمونههایی از این بیتها را همراه با نظر پیشنهادی میآوریم:
پسر بد مر او را یکی خوبروی خردمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود گیومرث را دل بدو زنده بود
زگیتی به دیدار او شاد بود که پُس بارور شاخ
بنیادبود
(خالقی، ص 22)
گمان میکنم بهتر است مصراع آخر را چنین بخوانیم:
که بسبارور شاخ و بنیاد بود
یا:
که بس نامور شاخ بنیاد بود
آوردن
«پُس»(= پسر) در این مصراع خوشایند نیست و پیشنهاد ویرایشگر
شاهنامهدربارهی معنی بیت درست نمینماید. ایشان گمان کرده است که
بنیادرا باید در این بیت به معنی
درختیا
تنهو
ریشه یدرخت گرفت (ایران نامه، شمارهی 1 پاییز 65، ص 48)
از جمله:
مرا پادشاهی آباد هست همان گنج و مردان و
بنیادهست
(مسکو، ج7/ 196)
جهان شد برآن دیو بچه
سپاه
ز بخت سیامک چه از بخت شاه ...
همیگفت با هر کسی راز خویش
جهان کرد یکسر
پر آواز
خویش
(خالقی، ص 22)
گمان میکنم اگر بخوانیم:
جهان شد برآن دیو بچه
سیاه
*
جهان کرد یکسر
یرآوازخویش
درست است، فردوسی میگوید که از بخت و روزگار سیامک و کیومرث دیو بچه ناشاد بود و دنیا بر او سیاه شده بود از این روی اندیشهی خویش را ( که نابودی سیامک و کیومرث بود) با هر کسی میگفت تا مردم را با خویشتن هم آواز و هم داستان کرد و این معنی با بیتهای پیش هم سازگار است و البته معنی مصراع با پر آواز یا پر آوای روشن است: یعنی همهی جهان را از نام خویش پر کرد.
بیت دیگر:
چو شد ساخته کار جنگ آزمای به کاخ آمد اغریرث رهنمای
به پیش پدر شد پر اندیشه دل که اندیشه دارد همی
پیشه دل
(خالقی ص 291)
گمان میکنم اگر مصراع آخر را بخوانیم:
که اندیشه دارد همه
بیشهدل
معنی بیت روشن میشود جدا از آنکه اگر مصراع دوم را چنین نخوانیم معنی آن تکرار معنی مصراع نخستین خواهد بود.
در جایی دیگر میخوانیم:
سیاوش از آن دل پر اندیشه کرد روان را از اندیشه چون
بیشه کرد
(متن: پیشه) (
شاهنامه، ج5/335)
تلفظ واژهها
ویرایشگر با اعراب گذاری پارهای از واژهها و مشکول کردن آنها، تلفظ ویژهای را برای لغات
شاهنامهنشان میدهد.این کار آقای دکتر خالقی به هیچ روی پایهی علمیندارد. آشنایی ما با گونههای زبان فارسی بدان اندازه کم و ناچیز است که ما حتی هیچ ملاک و سنجهای دقیق و درست برای باز شناختن واژههای هر حوزه و دورهی زبانی از یکدیگر در دست نداریم چه رسد به اینکه بتوانیم گونههای تلفظی و کاربرد هر واژه را در حوزه و دوره مشخص کنیم.
به گمان من اگر در نسخهها و دستنوشتههای
شاهنامههم، واژهای اعراب گذاری شده باشد این اعراب گذاری را نباید دلیلی گرفت بر آنکه آن واژه در حوزه دورهی فردوسی نیز به آن
صورت گفتهمیشده است و شاید بشود گفت که این تلفظها با گونه یا گویش زمانی رونویسگر و کاتب متن پیوند دارد. بر پایهی منابعی که داریم، بی گمان میتوان گفت که تلفظ واژهها در حوزههای گوناگون زبان فارسی یکسان نبوده است.